چگونه مرگ را بپذیریم ؟ ۱
رویارویی روانی انسان با مرگ (Mortality Salience) میتواند یک تجربهی مثبت و رهاییبخش باشد. در حقیقت تمام ما باید در زمانی از مسیر زندگیمان با مرگ مواجه شویم . اتفاقی که بزرگی اش میتواند تمام مسائل دیگری که در زندگی ما وجود دارد را بیاهمیت کند؛ مرگ، پایان زندگی ما، خارج شدن ما از دنیایی که میشناختیم.
واقعیت این است که تمام ما در یک ساختار فرهنگی مشترک زندگی میکنیم که مرگ را انکار می نماید. به ما یاد داده اند که مرگ چیزی است که باید از آن دوری کنیم و سعی داشته باشیم آن را فراموش کنیم. اگر ما شروع به فکر کرن در باره ی مرگ خودمان بکنیم، حتی روانپزشکان و متخصصان هم به ما خواهم کند که افسرده و مضطرب هستیم و احتیاج به درمان داریم، اگرچه شکی نیست که اغلب همینطور است.
اگر دلیل مرگ را برای دانشمندان تنها به عنوان یک سوال بیپاسخ در نظر بگیریم (ما هنوز درست نمیدانیم که چرا بدن انسان تصمیم به مردن میگیرد)، روانشناسی مرگ را میتوانیم به عنوان عظیم ترین معمای بشریت در ارتباط با مرگ در نظر بگیریم. در حقیقت همیشه این افراد دیگر هستند که میمیرند، نه ما، یا حداقل بیشتر ما دوست داریم که اینچنین فکر کنیم.
در این مقاله فرایند مواجهه و تقابل انسان با مرگ را از ابعاد مختلف روانشناختی و وجودی مورد بحث قرار میدهیم و تاثیرات گوناگون مثبت و منفی این رویداد را باهم بررسی می نماییم . با ما همراه باشید.
سختی پذیرش مرگ برای انسان، در حقیقت یک مکانیسم بقا میباشد
دشواری بشر در پذیرش مرگ خویش در حقیقت نوعی مکانیسم بقا برای جلوگیری از وقوع این اتفاق است. با این وجود، انکار و عدم پذیرش مرگ بیش از اینکه یک انگیزه بیولوژیکی صرف باشد، به نظر میرسد یک وضعیت روانشناختی است که ریشه در نظریات فروید دارد.
انسان امروزی فکر کردن به مرگ را به هر طریق ممکن سرکوب میکند.
در حقیقت ترس ما از این واقعه آنقدر زیاد است که بی اراده آن را جایی در اعماق ناخودآگاهمان دفن کردهایم. مجازیسازی معنای مرگ از طریق سرگرمیهای مبتنی بر خشونت (که محبوبیت زیادی هم دارند) به ما کمک میکند تا فاصلهی کافی خودمان را از مرگ حفظ کنیم. در واقع ما از یک نسخهی مجازی فوقالعاده که خطری هم برای ما به دنبال نخواهد داشت به شکل یک جایگزین مطمئن برای مواجهه و برخورد با مرگ واقعی استفاده می نماییم.
مواجهه انسان با مرگ
به طور کلی، زمانی که حرف از مرگ به میان میآید، تمام ما درگیر یک حالت روان رنجوری میشویم که اکثرا با علائم کلاسیک مربوط به این اختلال (مانند استرس، افسردگی، هیپوکندری) همراه میباشد. علاوه بر مسائل سخت روانشناختی، موارد دیگری هم وجود دارد که مواجهه ی انسان را با پدیدهی مرگ دشوارتر میکنند.
در حقیقت به لحاظ آماری سه علت اصلی مرگ شامل بیماریهای قلبی، سرطان و سکتهی مغزی است.
تمام ما معمولا در مورد آنچه که احتمال دارد موجب مرگ ما شود، هر روز اطلاعات غلط بیشتری دریافت میکنیم، برای مثال ما ترس از اتفاقات دراماتیک (سقوط هواپیما، اقدامات تروریستی و…) را بیش از مقدار واقعی در نظر میگیریم و از آنها میترسیم اما اتفاقات متداول و معمولی که دلیل اصلی بیشتر مرگومیرها را شامل میشوند دست کم میگیریم (مثل بیماریهای مزمن، تصادفات رانندگی یا حتی افتادن از پلههای خانه).
بشر امروزی به شکل باورنکردنی در مورد جزئی ترین مسائل اطلاعات و آگاهی دارد. برای مثال اینکه کدام یک از افراد مشهور با چه کسی نامزد کرد، جدیدترین مدل گوشی آیفون در چه تاریخ و چه ساعتی رونمایی و عرضه می گردد یا اینکه گزینهی احتمالی بعدی برای بر عهده گرفتن مربیگری تیم فوتبال محبوبمان در آیندهی نزدیک چه کسی میتواند باشد، ولی در مورد اینکه چه زمانی و به چه شکل خواهیم مرد، اطلاعات اندکی در اختیار داریم یا اصلاً چیزی در این باره نمیدانیم.
اینکه مرگ یک معمای علمی و روانشناختی است قابل درک میباشد، اما در حقیقت این شکستهای خود ما در رابطه با مرگ است که اغلب نگرانکننده است. تحقیقات نشان میدهد که در دنیای امروزی ما مرگ آسان و راحتی را تجربه نمیکنیم. تمرکز بیش از حد ما روی معنای زندگی موجب شده است که مرگ در دایرهی اولویتهای شناختی ما قرار نداشته باشد ، موضوعی که همهی ما در برابر آن مقصر هستیم.
کمبود آموزش پزشکان در حوزه ی مرگ و تعهد آنها به حفظ زندگی به هر قیمتی، ماهیت نهادی پزشکی مدرن و صنعت تشییع جنازه، ناراحتی حتی خود رهبران مذهبی از به اتمام زندگی و عدم تمایل خانوادهها به از دست دادن عزیزانشان فقط بخشی از علت هایی است که رویارویی با مرگ را در دنیای امروزی برای ما بسیار سخت میکند.
با این وجود به عنوان اصلی ترین علت مشکلساز در رویارویی با مرگ میتوان به این علت اشاره کرد که مرگ تقریباً با تمام ارزشهای جهان مدرن، مثل جوانی، زیبایی، پیشرفت، موفقیت، پیروزی، خوشبینی و استقلال در تضاد میباشد.
مخالفت ذاتی انسان با پدیدهی مرگ در اوایل قرن بیستم بیش از هر وقت دیگری شروع به نهان تر شدن کرد، وقتی که شاخکهای مدرنیسم در تمام ابعاد زندگی روزمره نفوذ پیدا کرد. این دوره در واقع آغاز عصری سکولارتر بود که متمرکز به لذت بردن از زندگی بود و جای قضاوت الهی را با آزادیهای فردی و اجتماعی پر میکرد، عصری که بیزاری از مرگ را به هر شکل ممکن تبلیغ و اشاعه میکرد.
ابزارها و تکنیکهای پزشکی مدرن، کشف آنتیبیوتیکها، واکسنها، انواع جدید جراحی، پیوندها و البته ابزارآلات گوناگون به انسان این توانایی را میداد که مرگ را تا حدودی کنار گذاشته یا بهطور دقیقتر آن را به تأخیر بیندازد و از زیبایی های زندگی لذت ببرد. بعضی از دانشمندان و مورخان تا جایی پیش رفتند که گفتند ما در قرن بیستم بر مرگ «غلبه کردیم.» یک خبر پیروزی زودهنگام که البته شاید در آینده دسترسی به آن برای بشر تحقق یابد.